نویسنده: مجتبی قنبری




 
(254- 390ه/868-903م)
« صفّاریان امیران محلّی سیستان بودند که به تدریج به سرزمین های وسیع دیگری دست یافتند و به رودررویی مستقیم با سپاه خلیفه بغداد پرداختند. نخستین فرد این خانواده که قدرت یافت یعقوب لیث صفّار، از سردستگان عیّاران سیستان بود*.
از زمان اُمَویان، مخالفان خلافت از گروه های مختلف درسیستان گرد آمده بودند. حمزة بن عبدالله خارجی که نام فارسی پدر او را آذَرَک نوشته‌اند، یکی از این مخالفان نیرومند بود که طغیان او هارون الرشید را به خراسان کشاند. از دیگر مخالفان دستگاه خلافت درسیستان، عیّاران بودند؛ جوانانی ورزش کار، چالاک و جوان‌مرد با احساسات ملّی تند که همراه با مهارت در جنگ برای دربار خلافت تهدیدی جدّی به حساب می آمدند. یعقوب، عَمرو، طاهر و علی، چهار برادر رویگرزاده، از مشهورترین عیّاران سیستان بودند. جنگ هایی که بین گروه‌های مخالف با سپاهیان داوطلب خلیفه درگرفت، عاقبت به تسلّط کامل برادران صفّار و عیّاران برسیستان و نواحی اطراف انجامید.
صفّاریان نزدیک به یکصدو چهل سال امارت کردند. اوج قدرت و دولت ایشان در زمان یعقوب و برادرش عَمرولِیث بود که تمام نواحی شرقی و مرکزی و جنوبی و جنوب غربی ایران را به اختیار گرفتند و برضدّ خلیفه عبّاسی قیام کردند. جنگ یعقوب و سپاهیان خلیفه کنار رود دِجله میان بغداد و مداین رخ داد و اگرچه با دسیسه ای به شکست یعقوب انجامید، امّا دستگاه خلافت را سخت هراسان کرد. چندی بعد، پس از آن که عَمرولیث، که او نیز امیری دلیر و با تدبیر و جوان مرد بود، اسیر امیر اسماعیل سامانی گردید و در زندان بغداد کشته شد، حکومت صفّاریان تنها به مناطق محلّی محدود گردید. صفّاریان نخستین سلسله ایرانی بودند که فارسی‌گویان را گرامی داشتند.* با شرح و نقل پهلوانی‌ها و داستان های کهن در زمان ایشان، مقدّمات جمع آوری و نظم شاهنامه، در دوران‌های بعد فراهم آمد.

یعقوب لیث صفّار

(254-265ه/868-878م)
یعقوب لیث رویگرزاده‌ای ازمردم سیستان بود که درقرن نهم میلادی سلسله پادشاهی صفّاریان را بنیان گذاشت. وی درآغاز جوانی به عیّاران پیوست و با هوش سرشار و پهلوانی و مردانگی بسیار، به زودی سرهنگ عیّاران سیستان شد.* طی نزدیک به ده سال، یعقوب لیث، امیران همسایه سیستان را به اطاعت خود درآورد و گماشتگان خلیفه بغداد را از آن نواحی راند و سراسر خراسان، کرمان، فارس، سیستان، خوزستان و گرگان را قلمرو خود ساخت. تصرّف نیشابور و برانداختن محمّدبن طاهر، آخرین امیر طاهریان، که با وجود اندک استقلال محلی همچنان دست نشانده خلیفه عبّاسی بود، به یعقوب‌لیث فرصت داد که حکومتی کاملاً مستقل و ایرانی در بخش بزرگی از این سرزمین کهن سال تشکیل دهد. نوشته اند هنگامی که بزرگان نیشابور از او خواستند منشور خلیفه رانشان دهد، وی شمشیرش را از نیام برکشید و گفت: «این است عهد و منشور من. امیرالمؤمنین را به بغداد نه این تیغ نشانده است؟»
پایتخت یعقوب زَرَنج (سیستان) بود. وی حدود هفده سال با مروّت و مردانگی حکم راند و بیشتر اوقات خود را در جنگ و مبارزه و جهاد گذراند. درسال های آخر حیات، یعقوب قصد داشت تا بغداد را تصرف کند و خاندان عبّاسی را براندازد.* وی در این راه پیش رفت بسیار کرد و تا محلی بین تیسفون و بغداد رسید. امّا در آن جا جنگی در گرفت و برادر خلیفه که خود در میان سپاه بود به حیله در سپاهیان یعقوب شکست انداخت. یعقوب زخمی به اهواز بازگشت. هنوز قصد آن داشت که دگر باره به جنگ خلیفه رود و خلیفه نیز هراسناک پیوسته از او دل جوئی می‌کرد. امّا بیماری به یعقوب مجال نداد و چندی بعد در جُندی شاپور درگذشت. گور او را نزدیک مقبره دانیال در شوش نوشته اند. برخی نیز مقبره دانیال را گور یعقوب لیث می دانند.
یعقوب لیث امیری جدّی، نیرومند و شجاع بود. از مردم داری، پاکی و دادگستری او داستان ها گفته اند. وی بسیار ساده می زیست و از تجمّل و هوس رانی بیزار بود. نوشته اند که وی در جنگ ها بر پاره نمدی می‌نشست و بر سپری که درکنارش بود تکیه می‌داد و هنگام خواب سپر را زیرسر می‌گذاشت و همان جا می‌خفت. صفات جوان مردی و پاک‌نظری و بلندطبعی عیّاران، در رفتار یعقوب لیث به طور کامل مصداق داشت. وی را نخستین مروّج زبان فارسی دانسته اند. او به شاعرانی که پس از فتح هَرات به‌زبان تازی او را ستودند گفت: «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت ».
اهمیّت شخصیّت و پیروزی های یعقوب لیث هنگامی بهتر آشکار می‌شود که روزگار وی را بشناسیم. وی از سیستان بود، سرزمینی که زادگاه پهلوانی ها و داستان های حماسی‌است. نوشته اند وقتی که سیستانیان از اعراب شکست یافتند و برای مذاکره نزد سردار عرب رفتند او را مردی دراز بالا و مهیب با دندان های درشت و لب های کلفت یافتند که بر روی کشتگان ایرانی جامه افکنده و برآن جلوس نموده بود. پیشوای سیستانیان که چنین دید گفت : «می‌گویند اهریمن به روز فرادید (رستاخیز) نیاید. اینک اهرمن فرادید آمد.» پس گفت: «ما براین صدر نیاییم که نه پاکیزه صدری است.» پس در جای دیگرفرش گستردند و به مذاکره نشستند.
هم زمان با ظهور یعقوب، خلافت بغداد دوران انحطاط و آشفتگی را می‌گذراند. نفوذ امیران ترک و خشک مغزی و کوته اندیشی خلفای عبّاسی زندگی را بر مردم، به خصوص اقوام غیرعرب و غیرمسلمان بسیار سخت می کرد. مردم نیز اعتراض خود را به شکل‌های گوناگون آشکار می‌نمودند. خَوارِج درجنگ و گریز با دست نشاندگان خلیفه در گوشه و کنار سرزمین سیستان موجب آزار مردم بودند. قیام زنگیان در عراق و خوزستان به اوج رسیده بود. درچنین روزگاری، عیّاران فرصت یافتندکه با تشکیلات‌ منظّم خود و به‌ یاری مردم به مخالفت با خلافت بغداد قیام کنند.*
رفتارانسانی و بی تکلّف عیّاران و تلاش آنان در راه ایجاد امنیت و آرامش برای روستاییان و مردم خرده پا و عشقی که به آب و خاک و سنّت‌های اصیل ایرانی داشتند، شوق وطن‌دوستی را در مردم برمی‌انگیخت. یعقوب لیث اگرچه در دوران حکومت خود، پس از فتح شیراز و ویران کردن بُتخانه بوداییان درکابل، هدایا و غنایم قابل توجّهی برای خلیفه به بغداد فرستاد، امّا به تدریج‌ که دامنه قدرتش وسعت می‌یافت در فکر آن بود که خلافت را از میان بردارد. صاحبُ الزَنج که مردی ایرانی بود و رهبری بردگان سیاه را در قیام برضد خلافت بغداد به عهده داشت به یعقوب لیث در این راه پیشنهاد همکاری داد.* امّا یعقوب نپذیرفت زیرا در مورد آنان بد گمان بود. خلیفه حیله‌گر سرانجام توانست هردو دشمن زورمند خود را جداجدا از میان بردارد.جانشینان‌یعقوب تاسال392 ه/ 1002م حاکم سیستان بودند. آخرین‌ ایشان امیر خلف‌ بن احمد، معروف به امیر خلف بانو یا بانویه، مردی سخت گیر امّا ادب پرور و دانشمند بود که به دست سلطان محمود غزنوی برافتاد و در زندان درگذشت.»
منبع: سایت« بنیاد مطالعات ایران